راهبه جوان در هالی که به شدت میگریست
فریاد زد
خفه شو مادر مقدس
مریم مقدس حداقل لذت مادر بودن را چشید
چشمهایم باز
مرده اما تن به فرسایش
شاید آن رفته نمی ارزد به هیچ
وای از این هیچ که پیچیده به جانم
از زمین تا یقه در گند شدم
به کثافت کده در بند شدم
دل و دین دادم و حسرت بگرفتم
تن و جان دادم و نفرت بگرفتم
وای از این دام که صیاد جفا باشد و غم
وای اگر عشق همین باشد و بس
پیش تر ها بر این باور بودم که آنانکه طمع میکنند بزرگترین اشتباه را میکنند
امروز تقریبا ایمان دارم که آنانکه اعتماد میکنند بزودی مجازات سختی خواهند شد