چشمهایم باز
مرده اما تن به فرسایش
شاید آن رفته نمی ارزد به هیچ
وای از این هیچ که پیچیده به جانم
از زمین تا یقه در گند شدم
به کثافت کده در بند شدم
دل و دین دادم و حسرت بگرفتم
تن و جان دادم و نفرت بگرفتم
وای از این دام که صیاد جفا باشد و غم
وای اگر عشق همین باشد و بس
:-|